یه دور بزنم، برمی‌گردم

برای خفه کردن خودسانسورکن و اورتینکر درونم

یه دور بزنم، برمی‌گردم

برای خفه کردن خودسانسورکن و اورتینکر درونم

۱۳ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

۰۸مهر

بالاخره به ب.الف ایمیل زدم. امروز ظهر. هنوز جواب نداده. فردا ۵ صبح ایشالا...

فردا جلسه‌ی توجیهی پایان‌نامه‌ست و یسس قراره ش.ش و بانو رو ببینم، البته اگه ز.نون رو نادیده بگیریم. اصلا نه حوصله‌شونو دارم، نه می‌دونم چه عکس‌العملی نشون بدم یا چی بگم :/ این مدتی که اینستا میوتشون کردم باید اعتراف کنم که اصلا یادم می‌رفت همچین آدمایی هم وجود دارن. آه زندگی.... بدیش اینه که هرچقدرم از دست آدمای تخمی فرار کنی بازم تموم نمیشن، بازم یه جایی سر راهت سبز میشن.

آره خلاصه، اینجوریا، بریم بیایم ببینیم چی میشه.

با ف.خ و خ.ت و ر.صاد قرار گذاشتم نیم ساعت یه ساعت قبل از جلسه، شاید یکم انرژی و اعتماد به نفسم برگرده و تا اونموقع آروم شم.

فردا عصرم ساعت ۳ یه همایش ثبت‌نام کردم که می‌خوام برم. موضوعش هنر تعامل شهری، یه همچین چیزیه! اصلا نمی‌دونم چیه، فقط چون می‌خواستم خودمو مجبور کنم که از خونه خارج شم ثبت‌نامش کردم :)))

فردای عزیز، سعی کن روز خوبی باشی :**

۸ مهر ۹۸، ده و چهل‌و۲ شب

۰۷مهر

هنوز به ب.ا (که استاد راهنمام باشه، اسمش یادتون بمونه، دفعه های دیگه نمیگم کیه) ایمیل ندادم. دو سه روزه از ایمیلش گذشته. فردا ایشالا جوابشو میدم...

امروز رفته بودم دانشگاه، بچه هارو ببینم، رفتم سر کلاسشون نشستم. خیلی تجربه خوبی بود خدایی :)))) نه استرس داشتم، نه کسی باهام کاری داشت، نه هیچی، فقط نشسته بودم گوش می‌دادم. بچه‌های خود کلاس پاره شدن ولی من از 1.5 تا 7 که کلاس بود، خیلی شاداب نشسته بودم :))) البته آخراش سررر درددد داشتما دیگه.

استاد سر کلاس گفت هر کی یه معمار که کارشو قبول داره بگه، من یکی ازینایی که در دوره حال دارن کار می‌کننو گفتم. اتفاقا دوست استادام هست، استاد شهیدبهشتیه، حتی بعضا هم‌دوره‌ای بودن، حالا هرچی. درسته یکم احساس احمقارو داشتما، همه داشتن دیبا و سیحون و معمارای خارجی رو می‌گفتن، بعد من یهو این :)))))) حالا هرچی، ف.ک (یکی از بچه‌ها) بهم گفت تو که دوسش داری چرا نمیری تو دفترش کارآموزی کنی؟ دیدم بدم نمیگه، هیجوقت بهش فکر نکرده بودم راستش. اگه تا موقع دفاع پایان‌نامه، پورتفولیومو جمع کنم، شاید ایمیل دادم به خودش، مکاتبه کردم، گفتم توروخدا منو راه بدهههه :)))))

هعععی اره خلاصه...

خوبه که پاییز شد، یکم میرم بیرون، ازون رکود در میام.

ن.خ رو دیدم امروز، بهم گفت آره توییترتو می‌خونم، کم مونده خودتو بکشی. راستش ناراحت شدم یکم چون درست می‌گفت! از دست خودم ناراحت شدم البته. این چیزی که بهش تبدیل شدم اصلا اون چیزی نبود که می‌خواستم و راستش حال خودمم ازون کسشرایی که تو توییتر نوشتم بد میشه چه برسه به بقیه. از طرفی نمی‌خوام پاکش کنم، چون اونی که اونارو نوشته هم من بودم بالاخره. هرچقدر بد! میشه مثه وبلاگ قبلی، هی نگهش داشتم، نگهش داشتم، آخر سر یکی دو ماه پیش پاکش کردم...

۰۶مهر

بله بنده رفتم دورامو زدم، کانال تلگرام و اینستا و توییتر و فلان و بهمان ولی الان دوباره برگشتم سر وبلاگ.

به عنوان یه بچه‌ی تکنولوژی که از روز اول تو گوشی خونده و نوشته حقیقتا نوشتن رو کاغذ در توانم نیست. اصلا مغزم قفل می‌کنه، فکرام همه قطع میشن و میپرن. همونقدر که موقع تایپ کردن تازه زبونم باز میشه، موقع نوشتن قفل می‌کنم.

دیشب که داشتم برای خودم تو گوشی می‌نوشتم به دوباره وبلاگ ساختن به عنوان آخرین راه حل فکر کردم. شاید این یکی به جای اینکه هی مضخرفات بیشتری سرازیر کنه تو کله‌م و دیوارای دورمو قطورتر کنه کمکم کنه از خودم درآم، مثل قبلا.

ببینیم چی میشه...

 

پ.ن. چقد اینجا پیشرفته‌س :/ خدا تا تنظیمات و فلان داره. آدم حوصله‌ش نمی‌کشه اصن.