یه دور بزنم، برمی‌گردم

برای خفه کردن خودسانسورکن و اورتینکر درونم

یه دور بزنم، برمی‌گردم

برای خفه کردن خودسانسورکن و اورتینکر درونم

۱۰مهر

ماجراهای من و استاد (2)

چهارشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۸، ۰۹:۱۲ ب.ظ

امروز خ.ت رفته بود با ب.ح که استاد راهنماش باشه، راجع به پایان‌نامه حرف بزنه، من و ف.خ به عنوان بیکاران رفته بودیم نشسته بودیم. ب.ح (استاد) که حرفش با خ تموم شد یهو برگشت به من گفت تو وقتی بیکاری راجع به چی فکر می‌کنی؟ بعد من اینجوری بودم که چه می‌دونم هروقت بیکار شدم اونموقع می‌بینم راجع به چی فکر می‌کنم. بعد برگشت گفت مثلا نشستی، یه پنجره‌ای هست، درختا هستن، داری نگاه می‌کنی بهش، راجع به چی فکر می‌کنی؟ گفتم نمی‌دونم والا راجع به خودم، احساساتم، چیزایی که درگیرم کرده، اینا. بعد گفت چرا به این چیزا فکر می‌کنی؟ ول کن! منم خیلی فکر می‌کنم ولی به درد نمی‌خوره که. فقط خودتو اذیت می‌کنی. بعد گفت ببین تو زندگی تو آدمایی هستن که برات عزیزن، مادرته، پدرته، برادرته، خواهرته، دوستته، یکیه تو این دانشکده، برات عزیزم هست، ولی اذیتت می‌کنه، آزارت میده، به هم می‌ریزتت، باید چیکار کنی؟ عزیزم هست برات. (بعد هرچی هم می‌گفت، من میومدم جواب بدم، می‌پرید وسط حرفم که نه گوش کن، من دارم اینارو برای خودم میگم که خودم بهشون عمل کنم اصن، که بعد دو سه بار فهمیدم نکته‌ش اینه که ساکت باشم فقط بگم چشم) گفت هرچقدم برات عزیز باشه، ولی اذیتت می‌کنه، ولی داری جونتو می‌گیره، باید رهاش کنی، باید ولش کنی بره. بعد گفت مثلا حضرت مریم، وقتی قرار بود مسیحو به دنیا بیاره، همه بهش تهمت زدن، همه اذیتش کردن، ولی چیکار کرد؟ ول کرد رفت تا زمانی که مسیح خودش به دنیا اومد و خودش حقیقتو گفت. گفت مسیح توعم یه روزی میاد، تا اونموقع کم‌کم ول کن اینارو. گفت از جون خودت که مهمتر نیست، هرچقدر عزیز باشه. گفت اینا مثل تیر می‌مونن تو بدن آدم، باید یواش یواش درشون بیاری از تنت. تا کم‌کم بعد شیش ماه تازه تازه خوب شی. گفت اصلا دوستشون داشته باش، عاشقشون باش، درآرشون بذار کنارت و دوستشون داشته باش ولی کمک کن حل بشن تو وجودت. گفت با یکی حرف بزن، همه چیو بهش بگو. گفت الان به یکی تا حدودی گفتی دردت چیه، ولی کامل نمیگی، کامل بگو، بریز بیرون، نذار هیچی بمونه. گفت خجالت نکش، فکر نکن از ارزشت یا از احترام عزیزت کم میشه، بریز بیرون خودتو. بعد دیگه یه سری حرفا زد که برو بگرد، قدم بزن، آدمارو ببین و این چیزا. وسطاشم یه جا برگشت گفت یه دوست پسر پیدا کن، باهاش برو بگرد خوش باش. گفتم دوست پسر که خودش دردسره استاد :))))) گفت نه، یه آدمشو، یکی که آدم باشه، خوب باشه. گفت غلیظم نکن، سطحی باهاش دوست باش، برو سینما، تئاتر، قدم بزن، اگه عمیقش کنی اینم خودش میشه یه تیر دیگه تو بدنت.

خلاصه... کلی چیز میز دیگه ام گفت که از حوصله خارجه، ولی خلاصه یه پا کف بینه :/

اینقدر یعنی از بیرون معلومه چقدر داغونم؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۷/۱۰
Xxx

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی