ماجراهای من و استاد (1)
خب با ماجراهای من و استاد در خدمتتون هستیم.
در این سری از پستها "استاد" یک شخص ثابت نیست و ممکنه هربار یه استاد متفاوت باشه. مهم اینه که همشون استادن و من در برابر همشون مثل کودنا عکسالعمل نشون میدم :))))
برای مثال وقتی پیاممو جواب میدن اونقدر در جواب دادن مکث و تامل میکنم که ده ساعت میگذره، دیر میشه، میگم چرا دیگه جواب بدم، ضایعست، فلانه، کلا جواب نمیدم، میرینم، اصن یه وضعی.
یا مثلا میام یه پیام به استاد بدم که سلام وقت داری؟ دقیقاا دو ساعت و نیم وقت میبره ازم :/ هی مینوسیم، ادیت میکنم، میدم 1 2 3 4 نفر بخونن، هرکدوم یه ادیت میان روش، اووف اصن، کون خودمو پاره میکنم :/ اصن جون میدم!! نمیدونم چه مرگمه! میخوام یه کلاس "چگونه به زبان ساده فارسی حرف بزنیم؟" برم. اصن قدرت تکلم ندارم. باز این مکاتبهست، خیلی بهترم توش، حضوری در برابر استادا باید منو ببینین ^___^ یه چهره مقتدر و با اعتماد به نفسم در ابتدا، بعد که میخوام یه چیزی بگم میرینم، با تمام قوا... تازه از ترم یک و دو به خاطر همون چهره قدرتمندم همیشه فکر میکنن من اعتماد به نفسم زیاده، منو میفرستن جلو، با استادا حرف میزنم و اینا، همچنان، ولی رفتهرفته به جای اینکه پیشرفت کنم پسرفت میکنم :/ یعنی میدونی چیه، انگار هرچی اطلاعاتم بیشتر میشه، بهتر میدونم که چقدر حالیم نیست خیلی چیزا، بعد کاملا دیگه اعتماد به نفسمو از دست میدم. بابا تو میدونی چیزی حالیت نیست، بقیه که نمیدونن، چتههه!! اره خلاصه...
حالا امروز راجع به پایاننامهم با ر.دال حرف زدم، فردام قراره بدون اطلاع خودش برم ببینمش، خدا بخیر کنه. به خصوص که این ر.دال یکمم همواره از ترم 5 یه حساب ویژهای روم باز کرده بود، که با همین کارام ریدم توش :))))))
پس فردام میرم ب.الف رو ببینم برای نخستین بار، ببینم چهرهی اولمو چجوری برجای میذارم.
ولی اینا برای من مسئله ست، والله استاده اصن به تخمشم نیس، اصن نمیفمه!!